حقیقت در نظر کارل یاسپرس
با تأکید بر نقش مذهب و باورهای دینی و ارائه تفسیری از هستی در ارتباط با وجود متعالی، حقیقت و وحدت حقیقت را از منظری تاریخی - زیستی - فردی می نگرد، و این نگاه او ابعاد گوناگون تربیتی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد.
«انسان» با همه پیچیدگی اش از عناصری چون تن و بدن، هوش، جان و هستی تجربی تشکیل یافته است. یاسپرس معتقد است عنصر تن و بدن همواره امری فردی و جزئی است؛ هوش برای سنجش و تشخیص امور کلی به کار می آید و در واقع مسئول دانستگی های کلی انسان است؛ جان برای سنجش امور از افقی بالاتر است؛ و بود یا هستی تجربی، همان جنبه از وجود انسان است که هر شخص خواه ناخواه آن را تجربه می کند. تجربه مرگ، زندگی، میل، اضطراب، اندوه، عشق و نفرت از این قبیل اند.؟
کمال انسان» در گرو هستیدار شدن انسان و پیوستن او به متعالی است. شخص انسانی مدام در حال حرکت و تلاش، انتخاب، تغییر و تحول، بازگشت به اصالت خویش و روان به جانب جاودانگی و نامیرندگی است. وی منحصر به فرد و یکه و برتر و فراتر از زمان با موجود متعالی، یعنی با خداوند، ارتباط برقرار می کند؛ خداوندی که تنها از طریق ادراکات باطنی و درونی فرد قابل دریافت و شناخت است و هرگز نمی توان با برهان و استدلالات عقلی به وجود او پی برد. تسلیم خدا شدن به بهای ویران سازی خویش، شرط اساسی رسیدن به کمال انسانی است. در نگاه یاسپرس، راه رسیدن به کمال، افزون بر تأمین جنبه های معرفتی و حرکتی فوق، آن است که عمر را گرانبها و مغتنم بدانیم؛ حتی لحظه لحظه آن را بی سبب از دست ندهیم؛ و پیوسته در انزوای دل و به واسطه جمعیت خاطر به مراقبه مشغول باشیم. مراقبه نیز از طریق تفکر در خویشتن و محاسبه روزانه خویش، تدبر و تعمق در ذات متعال برای رسیدن به او که مبدأ وجود فرد انسان است و اندیشه فردا کردن و تأمل در اینکه «اکنون چه باید کرد» حاصل می آید.
بزرگان هستی دار و هستی داران بزرگ» مقوله دیگری است که یاسپرس به بیان اوصاف و طبقه بندی آنها پرداخته است. وی وجه مشترک این کمال یافتگان را در (یک) رابطه آنان با کل جهان، (دو) گشودن معمای هستی به دست آنان، (سه) حقیقت جاوید و فوق زمانی یافتن، و در عین حال در قالب لباس تاریخی ماندن، و (چهار) وارستگی آنان از وابستگی های مادی می داند. یاسپرس بر اساس سلسله مراتبی که خود در نظر گرفته است بزرگان هستی دار را در سه رده زیر دسته بندی می کند:
١. کسانی که در طول تاریخ و جهان برای بشر نقش بسیار تعیین کننده ای داشته اند. بودا، کنفوسیوس، سقراط و عیسی از این دسته اند؛
٢. کسانی که آثارشان تاکنون فکر و اندیشه بشری را تعالی بخشیده است. افلاطون، سنت آگوستین و کانت از این زمره اند؛
٣. آنان که در شعر و ادبیات و هنر صاحب اندیشه ها و آثاری برجسته بوده اند.
شکسپیر و گوته دو شخصیت برجسته این گروه اند. یاسپرس بر این باور است که نباید در مقام تمجید و تجلیل از بشر افراط کرد، به گونه ای که او را به رتبه خدایی رساند؛ زیرا تمام آحاد بشر، حتى ارجمندترین آنان، در هر حال از نوع بشرند و پرستش بشر کاری نادرست و نارواست. باسپرس می کوشد به کمک فلسفه بر تئوری خداسازی انسان خط بطلان بکشد. وی می گوید: «اینک بر عهده فلسفه است که در پرتو تعقل و منطق، به پاس حرمت عظمت بشر، بازی خداسازی انسان را پایان دهد و این کار، وظیفه ای خطیر و مخصوص است. باید با نیروی عقل تاج الوهیت را که ساخته نادانی است، از تارک انسانی که خود از نوع بشر فناپذیر است بر گیرد تا مقام بزرگواری انسان بر جای ماند». از این روی، یاسپرس باور کلیسا را در زمینه اختصاص رتبه خدایی به عیسی رد می کند و می گوید: «بزرگان همه، عیسی نیز، هرگز رتبه خدایی بر خود روا نمی داشتند. در پایان روزگار باستان، بازیگران و شعبده بازانی بوده اند که ادعای عظمت و تفرد داشته اند».
دو نمونه دیگر از وجود گرایان الهی: گابریل مارسلو پل تیلیش از دیگر وجود گرایان خداباور مسیحی اند که کم و بیش اندیشه های مشابهی در زمینه فلسفه وجود گرایی و کمال انسانی بر اساس تجربه مسیحی و اعتقاد به خداوند داشته اند. پرداختن به اظهارات آنها در این مجال ضرورتی ندارد. اجمالا اینکه مارسل افزون بر اهمیتی که در نظام تربیتی خود برای وجود شخصی فرد، به ویژه در ارتباط با خداوند قایل است، بر ادراک حضور دیگران و ایجاد روابط اجتماعی تأکید می ورزد. وی در پرتو آموزهها و تجربه های فردی و اجتماعی مسیحیت، حضور و نگرش و ذهنیت دیگران را ارج می نهد و به ویژگیها و ضرورت های روابط اجتماعی واقف است. سعه صدر در برخورد با دیگران از جمله توصیه های تربیتی مارسل است. تیلیش، اما خود در مقام متفکر خداباوری که از جریان فکری وجود گرایی رنگ پذیرفته است، بر اهمیت اعتقاد درونی و تعهد و شجاعت شخصی اصرار می ورزد. وی التفات انسان به مرگ، سرنوشت، بیهودگی و ناامیدی را عامل اضطراب و شک و موجب سستی ایمان و اعتقادات دینی می شمارد و معتقد است برای رویارویی با چنین شک ویرانگری باید در پناه اعتقاد به خدا «شهامت بودن» را تجربه کرد. تیلیش تمام حقیقت وجود گرایی را تلاش فرد برای فایق آمدن بر اضطراب ناشی از احساس بی معنایی و بیهودگی در زندگی می شمارد و موفقیت در این امر را در اقدام شجاعانه بر بودن در واکنش به این اضطرابها و احساس بیهودگی ها می داند.
از بررسی آرا و دیدگاه های فلسفی و تربیتی کی یر کگارد، اسپرس، مارسل و تیلیش به نظر می رسد این خداباوران مسیحی، تحت تأثیر جو طوفانزای وجود گرایی، خواسته یا ناخواسته، و دانسته یا نادانسته کوشیده اند اندیشه های خود را با جو پدید آمده محک زنند و جریان مزبور را به نفع باورهای دینی خویش مصادره کنند؛ غافل از اینکه وجود گرایی، خود نیازمند کسب اعتبار است. با مراجعه به اندیشه های وجودگرایان خداباور با کانونی از التقاط و دو گانه گرایی روبه رو می شویم که از یک سوی بر آزادی انسان فردی و شخصی از هرگونه التزام نظری و عملی پای می فشارد، و از سوی دیگر، می خواهد انسان را تحت فرمان و اراده خدا در آورد. در این نگاه دوگانه بیش از آنچه به اصالت و وحدت وجود خداوند نظر شود، به اصالت وجود انسان و وحدت فردی و شخصی او توجه شده است. در این صورت، این اراده و خواست فرد انسان است که بر خواست و اراده الهى تقدم دارد. بدین ترتیب، هم سیمای انسان مخدوش شده، و هم وجود و عظمت خداوند تحت الشعاع وجود و حضور فرد یا افراد انسانی قرار گرفته است. در نتیجه، فرد همچنان در فضای تیره و تار احساس اضطراب و بی معنایی و بیهودگی به سر می برد. بدیهی است پیش از اینکه اعتقادات ایمانی این صاحب نظران امواج وجود گرایی را درنوردد و بر آنها فایق آید، خود مغلوب آن امواج گردیده است.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص 126-122، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}